انتها


آقاجون که سرطان گرفت، همه براش دعا می کردن، هرکس لااقل یکبار برای سلامتیش دعا کرد ولی من نه...

با خودم می گفتم آخرش که چی؟ تهش مرگه، عاقبت همه مرگه...

گیریم که دعام مستجاب شد و آقاجونم شفا گرفت، آخرش که چی؟ دیر و زود داره، کاش سوخت و سوزم داشت...

آقاجون که رفت من به انتهای خودم دچار شدم...



پ.ن: به نقل از خاطرات دوستم صادق



بیست و چهارم آبان یکهزار و سیصد و نود و یک


دیر آمد


اما به هوای دل ما ابری شد


شرق و غرب


اواخر ترم سوم بود که فهمیدم از همون اوایل ترم یک، کلاس به دو دسته شرقی و غربی تقسیم شده بود؛


شرقی ها اهل یقین بودن و غربی ها اهل تردید

وارد بحث که می شدیم شرقی ها رگ گردنشون برجسته میشد ولی غربی ها خونسرد بودن

شرقی ها حس مالکیت ابدی نسبت به ایده ها داشتن ولی غربی ها اهل معامله

.

.

.

غربی ها همیشه شرقی ها رو زیر سوال میبردن



پرسیدن... ندانستن...


پرسیدن جرم است، گناه است، عذابش مصداق فیها خالدون است

و ندانستن عین آرامش است



اندکی با تأخیر...


ذهنت که از چارچوب های ملیت فراتر می رود، کمتر به سراغ تاریخت می روی، شاید هرگز... کاری نداری که آمد که رفت، که خورد و چه برد و ...

اسکندر چرا سوزاند؟ داریوش سوم چرا وا داد؟ آه، آریو برزن...

عمر چکاره بود؟

ز شیر شتر خوردن و سوسمار / عرب را به جایی رسیده ست کار

که تخت عجم را کند آرزو / تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

خزر را روس ها بردددددددند

راستی، جدم کوروش بزرگ (که تا ده سال پیش، کبیر بود!!) آسوده خوابیده؟ خشکیده باد سد سیوند

جان من، جانان من، به پارسی سره سخن بران آریایی...

پلاک فروهرم نمی دانم کجا خاک بی غیرتی و وطن فروشی می خورد

ای ایران ای مرز پر گهر؟


بگذریم... می گویند تو پدر همه مایی!

کوروش، بابا جان، خجسته زادروزت





جون مادرت بی خیال...


نسل تو انقلاب کرد و عطر روح انگیز انقلابش را در هر فضایی استشمام می کرد و امروز می گوید انقلاب تئوریزه نشده بود...


نسل تو انقلاب کرد و اعتراف می کند اشتباه کرده است، پشیمان است...


نسل تو انقلاب کرد و اکنون می گوید خدا پدر شاه را بیامرزد...


نسل تو انقلاب کرد و بازهم می خواهد انقلاب کند، نسل تو چون کش تنبانی است و انقلاب چون میخی که به آن محکم شده است، تا ولش کنند قصد انقلاب دارد...


نسل ذاتاً انقلابی؛

جون مادرت بی خیال نسل من شو